در سوگ ترودوی پدر – داستان ترودوها (قسمت سوم)
فهرست مطالب
اگر از دو شماره قبل همراه آتش بوده باشید، حتما میدانید که سلسله مقالاتی را درباره خانواده ترودو بازخوانی میکنیم. در شمارههای قبل، از تولد جاستین ترودو در کریسمس خواندیم و البته با داستان غمناک مرگ پسر کوچک خانواده آشنا شدیم. اما این تنها اندوه خانواده ترودو نبوده است. پیر ترودو نیز مرگ دراماتیکی داشت و بسیاری از کاناداییها مراسم بزرگداشت او را به یاد دارند.
گزارش این هفته، تصویری دقیق و واقعی از سخنرانی جاستین ترودو به دست میدهد؛ آنجا که او در سوگ پدر، نخستین اعلامیه سیاسی خود را نیز صادر میکند.
به یاد پدر
او در یکی از غمانگیزترین روزهای عمرش، در حالی که تابوت پرچمدار پدرش شش متر آنسوتر بود و صدایش لحنی احساسی داشت، با وقار راه میرفت و البته در کلامش جدیت موج میزد.
جاستین در خطابهای ۱۵ دقیقهای، تصویر پیر ترودو در مورد کانادایی متحد را یادآور شد و ترکیب «جامعه عادل» را که آن روزها مثل سابق قدرت نداشت، تکرار کرد.
کلمات ترودو جوان، پایانی بود بر پنج روز سوگواری رسمی نخستوزیر سابق کانادا که در ۲۸ سپتامبر در خانهاش در مونترال دیده از جهان فرو بست. جاستین در واقع با ذکر خاطراتی از یک گذشته دوستداشتنی، اندیشههای آینده سیاسیش را برای همه ترسیم کرد. اما سیاستمداران لیبرال حاکم، نگرانیهای جدیتری داشتند: آیا یادآوری این خاطرات ناب که باعث به وجود آمدن شوقی دوباره به دوران ترودو شده، مردمان را به گریه انداخته و ملتی را به سوگواری واداشته است، باعث خواهد شد آنها باز هم به پای صندوقهای رای بروند؟
اصلا ترودو در مورد همه اینها چه فکری خواهد کرد؟ پاسخ او به احساساتی که به سویش روانه میشوند چیست؟
شواهد فراوانی وجود دارد که پیر ترودوی سختگیر، نمایش احساسات را ناپسند میدانست. او بههرحال، نخستوزیر «منطق مقدم بر عواطف است» بود. اگر یک چیز در مورد او باشد که کاناداییها طی ۱۶ سال زمامداریاش فهمیده باشند این است که پیر ترودو حریم احساساتش را به خوبی میشناخت و زندگی خصوصیاش را کاملا از چشمها دور نگه داشته بود.
پیر ترودوی متواضع
برخی از همقطاران پیر ترودو تا لحظات واپسین خاکسپاری با او خواهند بود. مونتریلر استارتون استیونز، دوستی قدیمی و نزدیک ترودو که شب قبل از مرگش، «دست او را گرفته بود»، گفت نخستوزیر سابق مرد متواضعی بود که خودنمایی نمیکرد. استیونز میگوید: «اگر به میل خودش بود، در دهکدهای کوچک و در محوطه کلیسایی کوچکی به خاک سپرده میشد.»
برخی معتقدند پیر ترودو همواره به خاطر پسرانش جاستین و ساشا از مردم قدردان خواهد بود. آنها معروفترین کریسمسزادگانی بودند که در خانه نخستوزیری به دنیا آمدند و در آن بزرگ شدند تا زمانی که پدرشان از دنیا رفت. نخستوزیر سابق نوااسکوشیا و وزیر کابینه ترودو، جرالد ریگان که در مراسم تدفین شرکت داشت، یادآور میشود ترودو تا چه اندازه نگران بود رسانهها و حملات مخالفانی که او را نشانه گرفته بودند به پسران آسیب بزند. ریگان میگوید: «ترودو به آنها گفت نگران نباشند. او گفت، ببینید، آن بیرون هنوز مردمی هستند که ما را دوست داشته باشند.» ریگان سپس در حالی که بر روی پلههای کلیسا ایستاده بود، برای هزاران سوگواری که بیرون ایستاده بودند دست تکان داد. ریگان میگوید: «او میخواست پسرهایش این صحنه را ببینند.»
روبروی مردم
و چه منظرهای بود. به مدت پنج روز، جاستین، یک معلم ونکووری، و ساشا یک فیلمساز مونترالی، شاهد فوران بیسابقهای از احساسات برای پدرشان بودند. اما در حالی که این دو پسر موج احترام مردم را نظاره میکردند، کاناداییها نیز آنها را مینگریستند. آنها همچنین خواهر ناتنیشان سارا الیزابت کوین ۹ ساله را نیز در کنار داشتند؛ دختری که وقتی ترودو ۷۱ ساله بود به دنیا آمد و به ندرت در انظار عمومی ظاهر میشد. او همراه مادرش دبرو کوین، کارشناس قانون اساسی، در مراسم تشییع جنازه شرکت داشت.
اولین سخنرانی تاریخی جاستین
درخشش جاستین زمانی شروع شد که از نیمکت اول کلیسا بلند شد و با دستمال سفیدی در یک دست، با وقار به سمت تریبون رفت. تا آن زمان او تقریبا برای کاناداییها ناشناخته بود. اما هنگامی که مدحاش را آغاز کرد، توجه کامل همه را به خود جلب کرد. جاستین سخنرانیاش را با کلمات آغازین خطابه مارک آنتونی در سوگ ژولیوس سزار آغاز کرد: «دوستان، رومیها، همسایگان»؛ شروعی مناسب برای نطقی مجابکننده.
بسیاری از آن ۳۰۰۰ نفر سوگوار که به سخنرانی جاستین گوش میدادند خود استاد خطابه بودند. در ردیفهای هلالی بزرگ کلیسا سیاستمداران تیرهپوشی نشسته بودند؛ نخبگانی که پشتشان به چهار دهه حکومت میرسید: نخست وزیران سابق کانادا جو کلارک و جان ترنر، فیدل کاسترو رهبر کوبا، که سخنرانیهای سه ساعتهاش معروف است، رئیسجمهور پیشین آمریکا جیمی کارتر و شاهزاده اندرو.
مارگوت کیدر بازیگر نیز، که امسال سالگرد دوستی ۲۰ سالهاش را با ترودو گرامی میداشت، آنجا حضور داشت و دو ساعت قبل از شروع مراسم آمده بود تا در صندلیاش آرام بگیرد.
شاعر و موسیقیدان مونترالی، لئونارد کوهن، یکی از حملکنندگان افتخاری تابوت ترودو نیز کنار او نشسته بود.
در سخنرانیای که هم موثر و هم بسیار زیبا اجرا شد، جاستین پدرش را به عنوان پدری شیفته به یاد آورد که بچههایش را با ارزشهای کهن بزرگ کرد. جاستین گفت: «او به ما یاد داد به خودمان باور داشته باشیم، روی پای خودمان بایستیم، خودمان را بشناسیم و مسئولیتهایمان را بپذیریم. ما میدانستیم خوشبختترین کودکان دنیا هستیم و هیچکاری که درواقع سزاوار آن باشد انجام ندادهایم.»
جاستین سیاهموی به راحتی از زندگی شخصی به سیاست میرفت؛ با کلماتی چنان مهیج که گویی به دست سخنرانهای حرفهای نوشته شده باشند. جاستین درباره خروج ترودو از زندگی سیاسی در ۱۹۸۴ سخن گفت. او به سوگواران و خیل عظیمتر بینندگان تلویزیونی یادآور شد که پدرش در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل ۱۹۹۰ از بازنشستگی بیرون آمد تا علیه توافق دریاچه مک و شاروتتاون، مبارزه کند. این کار دلیل اصلی شکست تلاشهای نخستوزیر سابق محافظهکار برایان مالرونی در اصلاح قانون اساسی بود. در حالی که مالرونی در نیمکتی دور نشسته بود، جاستین گفت: «او بازگشت تا به ما یادآور شود چه کسی هستیم و توانایی چه چیزهایی داریم. اما او دیگر بازنخواهد گشت. اکنون مسئولیت همه چیز بر عهده خود ماست، همه ما.»
گمانهزنیها برای آینده
این سخنرانی زیبا البته در کلیسای جامعی بیان شد که مملو از تصمیمسازان و خبرگان سیاسی بود. اینجا بود که این نطق اهمیت بیشتری به خود گرفت. اندکی بعد از مراسم، زمزمههایی در مورد آینده سیاسی جاستین به گوش میرسید. موضوعی که از اطمینان آماده شدن نخستوزیر ژان شرتی برای انتخابات نوامبر سرچشمه میگرفت. کلود رایان، رهبر سابق حزب لیبرال کبک، با اشاره به سخرانی جاستین میگوید: «از نظر من این فقط اولین خودنمایی این خانواده بود. این سخنرانی حداقل به این باور منجر شد که خانواده ترودو هنوز همه حرفهای خود را نگفته است. احتمال دارد سخنان بیشتری از این مرد جوان بشنویم.»
جاستین و سیاست
تا به امروز، جاستین هیچ علاقه آشکاری را به فعالیتهای سیاسی نشان نداده است. او کودکی است که در خانه نخستوزیری بزرگ شده و همسفر پدر مشهورش به سراسر دنیا بوده است؛ جاستین کودکی است که از او بیش از هر کودک کانادایی دیگری عکس گرفتهاند. او اما به عنوان یک مرد جوان، از سیاست و زندگی عمومی گریزان شد. جاستین از ۱۹۹۹ به دانشجویان دانشکده وست پونت گری ونکوور، ادبیات داستانی و فرانسه آموزش داده است؛ یک دانشکده خصوصی با چشماندازی تماشایی از English Bay و کوههای ساحل شمالی.
شماره تماس او در دفتر تلفن ونکوور فهرست شده است. جاستین بیشتر به بودیسم تمایل دارد تا سختگیریهای کاتولیک رمی پدرش. هفته پیش، هنگامی که او ناگهان به فرد مشهوری تبدیل شد و خبرنگاران در اطراف آپارتماناش در منطقه جنوبی گرانویل در کمین نشستند، یکی از همسایگاناش التماس میکرد که: «او را راحت بگذارید. او پسر خیلی خوبی است.»
در طول مصاحبههای مفصلی که مارگارت، همسر سابق ترودو با مکلین در ۱۹۹۸ داشت، این را درباره پسرش جاستین گفت که «پسر بسیار رمانتیکی است. دلاش بزرگ است. روح من را دارد.» او اضافه کرد که تصمیم جاستین برای معلم شدن به نظرش رها شدن از قیدها و رسوم است. مارگارت میگوید: «به من زنگ زد. گفت مامان، من تا بالای این کوهها بالا رفتم و تجربه فوقالعادهای داشتم. میخواهم یک معلم شوم.»
روزهای تنهایی پدر
عشق و وفاداریای که پسران ترودو به پدرشان نشان دادند شگفتآور بود. قبل از رفتن به ونکوور در ۱۹۹۷، جاستین و برادر متوفیاش میشل (که وقتی در بهمن بریتیش کلمبیا در ۱۹۹۸ از دنیا رفت ۲۳ ساله بود) همراه پدرشان در عمارت مشهور خانوادگی ارت دکو زندگی میکردند. مارگارت میگوید: «جاستین کسی بود که همیشه کمک حال پیر بود.» تصمیم جاستین برای نقل مکان به ۳۶۰۰ کیلومتر دورتر برای ترودوی ۷۸ ساله، به معنای این بود که باید برای اولین بار درد تنهایی را بچشد و دچار سندرم «آشیانه خالی» شود. میشل نیز به بریتیش کلمبیا رفته بود. مارگارت میگوید: «برای پیر خردکننده بود. جاستین که دلرحمترین ماست، از این بابت خیلی ناراحت بود. ترک کردن پدر برایش خیلی سخت بود.» کمی بعد از آن، ساشا، که در تورنتو زندگی میکرد، به مونترال بازگشت تا پیش پدرش باشد. این دو تا زمان مرگ ترودو با هم زندگی کردند. مارگارت ساشا را «فتوکپی پیر» خطاب میکرد.
جاستین نتوانست کاملا از دید عمومی فرار کند. دو سال پیش، او ناخواسته، بهخاطر مرگ میشل، کانون توجه و سخنگوی خانواده شده بود. از آن زمان مارگارت و جاستین با کمک هم برای اطلاعرسانی درباره بهمن فعالیت میکردند. گاه و بیگاه از او در مورد ورودش به عرصه سیاست سوال میشود. او به طور کامل آن را رد نمیکند. جاستین همین تازگیها گفته بود: «من یک معلمام و به قدرت تغییر دادن باور دارم. اگر احساس کنم که میتوان کاری در سیاست انجام داد، شاید به آن وارد شوم اما هیچ برنامهای برای آن ندارم.» پس از سخنرانی هفته گذشته او، برخی از کاناداییها بدون شک، آرزومند آمدن فردی شدند که تعهد محکمی دارد؛ کسی که مردم از فقدان آن رنج میبرند.