مطالبی در این باره

داستان زندگی مهاجران کانادا

  • وقتی تنها پناهنده یک شهر کوچک در کانادا بودم؛ داستان زنی که در نیوفاندلند با ترس و غربت جنگید
  • زن مهاجری که چهره‌ی فرهنگی تورنتو را دگرگون کرد؛ داستان Sandy Stagg
  • خانم Liu از چین تا کانادا؛ داستان مهاجری که قرار است امپراتوری فروشگاهی Hudson’s Bay را دوباره زنده کند
  • وقتی مهاجرت به فرصت تبدیل می‌شود؛ ۷ راز یک بیزینس موفق در کانادا به روایت فاطیما زیدی مهاجر کارآفرین
  • از دلتنگی برای وطن تا آرامش زندگی در کانادا؛ روایت زندگی مرد ویتنامی که پنجاه سال پیش به کانادا پناهنده شد
  • رؤیای یک خانواده مهاجر در کانادا؛ دختر ۱۳ ساله‌ای که حالا قهرمان ملی تنیس شده است
  • خانه خود را فروخت، کاندو خرید و آرامش را انتخاب کرد؛ روایت روزنامه تورنتو استار از تغییر سبک زندگی یک زن ساکن تورنتو
  • داستان زنی که باعث شد نام خواهرش در تاریخ کانادا جاودانه شود و عکس او روی اسکناس ۱۰ دلاری بیاید، در کتابی جدید منتشر شد
  • روایتی از زندگی Thomas McGee، مردی که هویت کانادایی را بر اساس «نه به آمریکا» تعریف کرد
  • تا تولد دخترمان فقط چند ماه وقت داشتیم، و تا آن زمان باید خانه‌دار می‌شدیم؛ روایت یک زوج جوان ساکن تورنتو
  • من هنوز صدای دوستانم را می‌شنوم؛ روایت یک دختر دانشجوی پلی‌تکنیک مونترال که از کشتار ۶ دسامبر جان سالم به در برد
  • رویای کانادایی پناه‌جوی افغان در آستانه فروپاشی؛ فروزان حسن‌زی با خطر اخراج روبروست
  • یک مرد که در کمپ پناهجویان نپال به دنیا آمده، حالا چند رستوران در تورنتو دارد
  • ۸ ساله بودم که مهاجرت کردم و این مسیری است که طی کرده‌ام؛ گفتگوی سارا افتخار نامزد ایرانی BC NDP در انتخابات هفته آینده استان با آتش
  • پدرام ناصح پدرام ناصح
    اخبارداستان زندگی

    وقتی تنها پناهنده یک شهر کوچک در کانادا بودم؛ داستان زنی که در نیوفاندلند با ترس و غربت جنگید

    بهروز سامانی بهروز سامانی

    تصور کنید وارد کشوری می‌شوید که زبانش را نمی‌دانید، آب‌وهوایش با آنچه می‌شناسید زمین تا آسمان فرق دارد و در شهری از هواپیما پیاده می‌شوید که هیچ‌کس شبیه شما نیست. نه از نظر ظاهر، نه فرهنگ، و نه حتی تجربیات.

    این آغاز سفر Nimo Bokore، روان‌درمانگر اهل اتیوپی است که در سال ۱۹۸۸ به عنوان پناهنده وارد شهر Gander در استان نیوفاندلند شد؛ شهری کوچک که او تنها پناهنده‌اش بود.

    او داستان آمدن خود به کانادا را برای رسانه CBC News کانادا روایت کرده است.

    خانم Nimo می‌گوید نخستین مواجهه‌اش با کانادا، ایستادن در فرودگاه Gander بود در سرمایی شدید و برف سنگینی که هرگز تجربه‌اش نکرده بود. او آن‌قدر از هوا وحشت‌زده شد که از هواپیما پیاده نشد تا اینکه کمک رسید. این تجربه برایش نه فقط سردی هوا، بلکه سردی ناشناخته‌ها را نیز به همراه داشت.

    او در همان هفته‌های نخست، با ترکیبی از تنهایی، کنجکاوی نگاه‌ها، و بیگانگی با محیط روبه‌رو شد. در مدرسه، احساس می‌کرد مورد قضاوت قرار می‌گیرد. مردم با او مهربان بودند اما ناآگاهی‌شان از فرهنگ او، فاصله‌ای عمیق ایجاد می‌کرد.

    خانم Nimo تعریف می‌کند که چگونه برای اولین بار در خانه‌ای محلی مهمان شد و با غذایی روبه‌رو شد که نمی‌دانست چیست، اما به احترام میزبان لبخند زد و آن را خورد.

    با گذشت زمان، او آموخت که چطور در دل همین غربت، جایگاهی برای خود بسازد. در دانشگاه تحصیل کرد، و امروز به عنوان روان‌درمانگر، به پناهندگان و مهاجرانی که دچار تروما و شوک‌های فرهنگی هستند مشاوره می‌دهد.

    او اعتقاد دارد که تنهایی روزهای نخست، انگیزه‌ای شد برای اینکه پلی باشد میان جوامع و آدم‌هایی که راه مشابهی را طی می‌کنند.

    خانم Nimo می‌گوید: «وقتی وارد کانادا شدم، احساس می‌کردم این کشور مال من نیست. اما امروز خانه من همین‌جاست. من حالا وظیفه دارم به تازه‌واردها کمک کنم تا احساس تعلق پیدا کنند.»

    👇 اینستاگرام آتش 👇

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    دکمه بازگشت به بالا