خانواده چهار نفره موفق در ونکوور؛ یک سرمایهگذاری آهسته و البته پرثمر
ملیسا، همسر و دو فرزندش، حالا در ونکوور در محلهای رویایی زندگی میکنند. همسایههای خوبی دارند که همسن آنها هستند و البته مهمتر از آن، ارزش خانهشان دو برابر شده است. ملیسا همه اینها را مدیون این است که در دهه گذشته زندگیاش، انتخابهای خوبی کرده و به مرور توانسته در این بازار موفق شود. او نه سنگ بزرگی برداشته و نه دست روی دست گذاشته است. آهسته و پیوسته به پیش رفته و حالا راضیتر از همیشه است. با او آشنا میشنویم و میبینیم تجربه او در حدود ده سال گذشته چه بوده و چگونه توانسته در بازار رقابتی شهری مثل ونکوور، موفق شود.
«ملیسا کار» متخصص علوم ارتباطات، ۳۷ ساله و اهل ونکوور است. او همیشه میدانست که یک روز صاحب خانه میشود. اما در بازار سال ۲۰۰۸ کانادا که بیشترین رقابت را داشت، پیدا کردن یک خانه خوب کار سختی بود و زمان زیادی میگرفت. او اما بالاخره توانست از این بازار با موفقیت بیرون بیاید.
ملیسا میگوید: «ما خانواده جوانی هستیم؛ من، همسرم و دو فرزندمان. من در خانوادهای بزرگ شدم که همه صاحبخانه بودند. همیشه این را میگوییم که خانه سرمایه زندگی است. همیشه صحبت همین بود، زمین، زمین، زمین. بنابراین هدف نیز همین بود.»
او از ۱۲ سال پیش میگوید و اولین خانهای که خریده است: «ما نخستین خانهمان را چشمبسته حدود ۱۲ سال پیش با قیمتی کمتر از ۲۵۰ هزار دلار در ونکوور خریدیم. ما آن را اجاره دادیم و در جای دیگری ساکن شدیم. همینطور به مرور وام خانه پرداخت شد و توانستیم مبلغی را هم پسانداز کنیم. یک سال بعد خانه را فروختیم و ۷۰ هزار دلار سود کردیم. اما نمیتوانستیم از پس خرید خانه در غرب ونکوور بر بیاییم؛ جایی که همیشه زندگی کرده بودیم و می خواستیم در آن بمانیم. در عوض، کاندوی کوچکی در آنجا خریدیم.»
او تولد فرزندانش را به یاد میآورد که با تغییر خانه همراه بود: «دو سال بعد دخترمان به دنیا آمد. زمانی که باردار شدم، یک پسر داشتیم. کاندو را فروختیم و به دنبال خانه دیگری گشتیم. قیمت خانه باید کمتر از ۷۰۰ هزار دلار میبود و در واقع هیچ خانهای در قسمت غربی با این قیمت پیدا نمیشد. بنابراین برای پیدا کردن خانه به شرق ونکوور رفتیم. تمام این اتفاقات در سال ۲۰۰۸ رخ داد.»
او به یاد میآورد که چگونه توانست یک خانه خوب بخرد: «چهار ماه به دنبال خانه گشتیم. پیشنهادهایی میدادیم اما همیشه شکست میخوردیم. در نهایت خانهی چوبی ۱۰۰ سالهای پیدا کردیم که برای مدت زیادی اجاره داده شده بود و نیاز به بازسازی داشت. طبقه همکف آن واقعا منزجر کننده بود. به مشاور املاکمان گفتم این محله به زودی متعلق به نسلهای جوانتر میشود. او گفت که از این چیزها سر در نمیآورد.
همان لحظه قیمت پیشنهادیمان را دادیم؛ ۷۰ هزار دلار بالاتر از چیزی که قیمتگذاری شده بود. انگار دیوانه شده بودیم. اما چیزی بود که توانایی پرداختش را داشتیم و با پساندازمان میتوانستیم بازسازیش کنیم. خوشبختانه کار درستی کردیم. قیمت خانه ما دو برابر شد؛ فراتر از آنچه انتظارش را داشتیم. محلهمان هم فوق العاده شد. بسیاری از زوجهای جوان مثل خود ما در همسایگیمان بودند.
میتوانم بگویم خوششانس بودیم. در مدت زمان کوتاهی به خانهای رسیدیم که همیشه دوستش داشتیم. البته برای اینکه به هدفمان برسیم، حواسمان خیلی جمع خرج و مخارج بود. هیچ اسباببازی بزرگی نمیخریدیم یا سفر پرخرجی نمیرفتیم. در عوض این اطمینان خاطر وجود داشت که در بلندمدت قرار است یک سرمایهگذاری پرسود بکنیم.»