چطور این زن و شوهر تورنتو را رها کردند و رفتند و کشاورز شدند
من تهیهکننده فیلم بودم و شوهرم مشاور یک انتشارات یک روز آگهی فروش یک مزرعه را دیدیم و زندگیمان از این رو به آن رو شد حالا ما هستیم و مرغها و خروسها و اسبها و ۹۲ بز کوتوله نیجریهای
گاهی اوقات اتفاقاتی در زندگی رخ میدهد که هرگز تصورشان را هم نکردهایم؛ اتفاقاتی که نه تنها مسیر زندگی بلکه آرزوها و اهداف ما را نیز تحتتاثیر قرار داده و آنها را به طور کامل تغییر میدهد.
“دبی نایتینگل” کارش را با تهیهکنندگی فیلم آغاز کرد. او حیوانات خانگی را دوست داشت اما هرگز فکرش را هم نمیکرد با خریدن یک مزرعه و چند بز نادر، سرنوشتش تا چه حد تغییر میکند. او در این مقاله چگونگی استفاده از فرصتها و یادگیری تدریجی را در قالب روایت زندگیاش بیان کرده است.
هشت سال پیش، همسرم «شین» از من پرسید که آیا دوست دارم مزرعه بخرم.
در آن زمان، ما در خانه زیبایی در تقاطع خیابان Bathurst و St. Clair تورنتو زندگی میکردیم. من، تهیهکننده فیلم بودم و او هم مشاور انتشارات بود. در پنجاه سالگی خانهمان خلوت و سوت و کور بود و سخت کار میکردیم. بعضی اوقات روزانه ۱۵ ساعت نیز مشغول کار بودیم و یک ساعت قبل از تاریکی به خانه میرسیدیم.
با این حال من همیشه به پرورش حیوانات علاقه داشتم و «شین» هم همواره به دنبال مکانی بود تا آخر هفتهها بتواند در دشت سرسبزی بنشیند و غروب خورشید را نگاه کند.
سه هفته بعد از پیشنهاد همسرم برای خرید یک مزرعه، در حالی که روزنامهای محلی را میخواندیم، چشممان به آگهی مزرعهای ۸ هکتاری در Campbellford افتاد که با ماشین حدود دو ساعت و نیم با ما فاصله داشت و در سمت شمال شرقی تورنتو بود. مزرعه سرسبزی بود و خانهای ویکتوریایی داشت که سرتاسرش ایوان بود، درست همانطور که «شین» آرزویش را داشت. با دیدن آن همه جاذبه تصمیم گرفتیم که حتی قبل از ورودمان به خانه، مبلغی پیشنهاد دهیم. این مکان به مبلغ ۴۹۵ هزار دلار ارزشگذاری شده بود که با قیمت ۴۷۵ هزار دلار برای ما تمام شد.
آن روز که مرغهای ما یکی یکی مردند
خانه قدیمی، کهنه و زهوار دررفتهای بود که حتی کولر هم نداشت. وسایل داخلی خانه بسیار قدیمی بودند.
باید از چاه آب میکشیدیم که آن نیز هر چند هفته خشک میشد.
با همه این شرایط ما به زیبایی و قدیمی بودن آنجا علاقمند بودیم؛ کف چوبی عریض، پنجرههای دو تکه و سقف ۱۰ پایی آن برایمان جذابیت داشت.
از صاحب قبلی ۲۰ مرغ و خروس به ما رسید، ۳ اسب خریدیم و فردی را استخدام کردیم تا در زمان حضور ما در تورنتو، از حیوانات مراقبت کند.
در ماههای اول، آخر هفتهها را با کاشت گل، نوشیدن نوشیدنی روی ایوان و تماشای علوفه خوردن اسبهایمان در بیشه سپری میکردیم. صبح دوشنبهها نیز به شهر برمیگشتیم.
اما مدتی بعد، بیتجربگیمان کار دستمان داد. در ابتدا کار با مرغ و خروسها راحت به نظر میرسید. تنها کاری که میکردم غذا دادن به آنها، جمع کردن تخمها و تمیز کردن لانهشان بود. این شرایط ادامه داشت تا اینکه یک روز وقتی در مرغدانی ر ا باز کردم، متوجه شدم یکی از آنها مرده است. روز بعد یکی دیگر و همینطور صبح روز بعدتر!
آن صحنه بیشتر شبیه فیلم The Birds بود و من احساس گناه کرده و خودم را مسئول این اتفاق میدانستم. ترسیده بودم. وقتی با آن شرایط به دامپزشک زنگ زدم و ماجرا را تعریف کردم، او کلی به من خندید و گفت عمر مرغها زیاد نیست و آنها بعد از مدتی میمیرند. ضمن اینکه مرغ و خروسهای من احتمالا جوان نبودند و به علت کهولت سن مردهاند.
باید خودم یاد میگرفتم که گرفتم
با گذشت زمان، راههایی را یادگرفتم تا به عنوان یک مزرعهدار، روزهایم را با خوشی و تفریح سپری کنم.
کمکم سعی کردم خودکفا شوم. مثلا وقتی در ورودی خراب شد و افتاد، به جای اینکه تعمیرکار خبر کنم، خودم دست به کار شدم و وسایل لازم را از اسطبل برداشته و آن را تعمیر کردم. این کار 5 ساعت وقت برد.
حتی زمانی که یکی از اسبهایمان هر روز از جایش فرار میکرد، یادگرفتم چطور جای آن را تعمیر کنم و وقتی چند بار موفق نشدم تراکتور قدیمی که از صاحب قبلی برایمان مانده بود را روشن کنم، از همسایهمان خواستم که طرز کار آن را به من آموزش دهد.
۴ حیوان نادر که سرنوشت زندگی ما را تغییر دادند
در سال ۲۰۱۳، برای اولین بار در بازار بزهای کوتوله نیجریهای را دیدم؛ گونهای نادر که به اندازه سگ گله اسکاتلندی است و به همان مهربانی و بامزگی رشد میکنند. خیلی از آنها خوشم آمده بود و تصمیم گرفتم چند بز کوتوله برای مزرعه بخرم.
آنها به نسبت ارزان هم بودند؛ ۴ تایشان به نامهای Pearl ،Eva ،Butterscotch و Emmy را تنها با پرداخت ۱۰۰ دلار برای هر کدامشان خریدم. بزهای جدید و زیبایمان را در میلتون بار کاروانمان کردیم.
در راه خانه برای استراحت کمی خودرو را در یورکدیل (Yorkdale) نگه داشتیم. تازه آن موقع متوجه شدم زندگیام چقدر تغییر کرده است. زمانی که به کاروان برگشتم، دیدم مردم با تحیر به بزها نگاه میکنند و این حیوانات نیز برای جلب توجه آنها صدا درمیآورند.
برنامهریزی فشرده
برای مراقبت از گله جدید، تمام وقت به مزرعه نقلمکان کردم. زندگی روزانهام به شدت تغییر کرده بود؛ هر روز صبح ساعت ۵:۳۰ از خواب بیدار میشدم تا پاسخ ایمیلها و مسائل مربوط به شغلم را بدهم. سعی میکردم تا قبل از ساعت ۸، از انبار غلات غذای بزها را آماده کنم. گاهی اوقات نیمه شب از صدای اسبی که فرار کرده یا صدای خرگوشی مریض بیدار میشدم. کارهایم نسبت به قبل دو برابر شده بود، ولی من عاشق هر لحظه آن بودم.
به عنوان کسی که برای اولین بار، از بزها نگهداری میکرد، منحنی یادگیریام خیلی شیبدار بود. هیچوقت متوجه نمیشدم که آیا غذای بزها کافی است، آیا راحت هستند، آیا هر چیزی که نیاز دارند، برایشان فراهم است.
مانند هر فرد قرن بیستمی، مسیری که طی میکردم، در یوتیوب جستوجو کرده و نحوه درست کردن جای خواب، شیر دادن و اینکه هر چندوقت به چندوقت باید ظرف آب آنها را پر کنم، یاد میگرفتم.
مدت کوتاهی پس از آوردن بزها به خانه، بز نری به نام Don را خریدیم که برخلاف من، دقیقا میدانست چه کاری باید انجام دهد.
پس از مدت کوتاهی، هر ۴ حیوان باردار شدند. مدتی گذشت، اما هیچ کس مرا برای بامدادی آماده نکرده بود که پا به انبار غلات گذاشتم و با یک بزغاله کوتوله تازه به دنیا آمده که جلوی در بود و میلرزید، روبرو شدم، در حالی که حیوان دیگری هم روی زمین نزدیک در نشسته بود.
یادم میآید حسابی ترسیده بودم. مدام با خودم میگفتم؛ این بره کدامشان است؟ اگر غذای خوب نخورده باشد یا بز ماده، عضو جدید را نپذیرد باید چکار کنم؟
سریع با فردی که بزغالهها را به دنیا آورده بود، تماس گرفتم. او با آرامش گفت: «فقط بزغاله را بردار، به محض اینکه این کار را انجام دهی مادرش شروع به جیغ کشیدن میکند.» همین اتفاق هم افتاد. وقتی بزغاله چند ساعته را از زمین بلند کردم، بزی که نامش Pearl بود، سر و صدا به پا کرد.
زندگی ما پر شده از حیوانات
«شین» و من از همیشه پرمشغلهتر و خوشحالتر بودیم. شیر این بز کوتوله نیجریهای، بیشترین چربی را در بین گونههایش دارد به همین دلیل کمی بعدتر، شروع کردم به درست کردن پنیرها و غذاهای شیرین و خوشمزه (fudge) و آنها را در بازار کشاورزان میفروختم.
در نهایت هم با گروه صنعتگران محلی ارتباط برقرار کردم تا با شیر بز محصولات بهداشتی برای نگهداری از پوست تولید کنیم.
سال گذشته هم در مزرعه Port Hope اسبهای مینیاتوری و الپاکا پرورش دادیم و بعد هم توانستیم مزرعه را تا ۸۰ هکتار ارتقا بدهیم.
ضمنا همین بهار گذشته هم نود و دومین بز هم به دنیا آمد.
شماره ۱۵۴ هفتهنامه آتش را از اینجا دانلود کنید