پدرام ناصح پدرام ناصح
عشق

چهار داستان عاشقانه از ساکنان و مهاجران کانادا‎

بهروز سامانی بهروز سامانی

این شماره آتش خانواده را از اینجا دانلود کنید

چطور سکته مغزی عشق آنها را شعله‌ور کرد

چطور سکته مغزی عشق آنها را شعله‌ور کرد سکته مغزی یکی و تحمل و صبوری دیگری باعث استحکام بیشتر عشق‌شان شد. «کلیر» و «پو» اغلب به شوخی می‌گویند «سال‌های سکته» مثل سال‌های سگی هستند. مدت زمانی که آنها پس از سکته مغزی «کلیر» در سیستم پزشکی کانادا سپری کردند، عشق آنها را در مسیر خود قرار داد.

تنها ۷ ماه از آشنایی این زوج تورنتویی می‌گذشت که کلیر دچارسکته مغزی شد. ولی بیماری تاثیر مخربی بر این دلدادگی و عشق نداشت. بلکه به عشق آنها حرارت بیشتری بخشید. این زوج عاشق تورنتویی، امسال بهار قرار است ازدواج کنند.

کلیر با خنده می‌گوید: « در اصل، پزشکی همگانی عشق ما را پرورش داد. واقعا می‌توانست دوران تلخی باشد، اما از این تجربه استفاده کردیم تا واقعا رابطه‌مان را محکم کنیم. پو، یک پرستار فوق‌العاده بود و هنوز هم من و او می‌توانیم به خوبی جنبه‌های شخصیتی متفاوت یکدیگر را تشخیص دهیم و برای یکدیگر آشکار و روشن باشیم.»

اکنون دو سال‌و‌نیم است که این زوج با هم هستند. هر دوی آنها سرگرم فعالیت‌های مربوط به کار، درس و اقدامات عروسی شده‌اند و وقت سرخاراندن ندارند.

از زمان پیش آمدن سکته مغزی، «کلیر» دچار تغییرات حرکتی، حسی و مربوط به انرژی شده است. اما اکنون حامی افراد معلول است و به دانشگاه بازگشته تا در زمینه ایمنی، ناتوانی و گرایش‌های جنسی تحصیل کند.

عاشق شدند، دور افتادند و بهم رسیدند

عشق‌های دوران دبیرستان معروف‌اند به عشق‌های داغ و دلباختگی در یک نگاه. این داستان همه‌گیر است. البته سرنوشت هم این وسط بی‌تاثیر نیست. «سیلید» و «دن» هم داستان همان عشق‌های در نگاه اول را دارند. عشق‌های سال‌های اول جوانی و بلافاصله بعد از فارغ‌التحصیلی. آنها در سال ۲۰۰۶ با یکدیگر آشنا شدند. درست زمانی که به تازگی از دبیرستان فارغ‌التحصیل شده بودند. در آن زمان آنها در Katimavik یک برنامه ملی داوطلبانه مختص به جوانان شرکت کردند. دن می‌گوید: « به محض دیدن سیلید با تمام وجود دوست داشتم با او آشنا شوم.» «سیلید» می‌گوید: «برای من، عشق در نگاه اول بود. اما تصور می‌کنم ما هر دو دچار فوران احساسات شدیم. می‌دانستیم اینگونه بود، اما خیلی کم سن و سال بودیم و شرایط دشوار بود.» «دن» از Katimavik جدا شد و برای مدتی به فرانسه مهاجرت کرد و «سیلید» نیز ساکن بریتیش کلمبیا شد. هر دوی آنها در این مدت با افراد دیگری آشنا شدند و به فعالیت‌های دیگری پرداختند، اما همیشه برای یکدیگر نامه می‌نوشتند. در سال ۲۰۰۹ هردو به این نتیجه رسیدند که از یکدیگر فاصله گرفته‌اند و تصمیم گرفتند مجددا به یکدیگر نزدیک شوند. «سیلید» شهر خود را عوض کرد تا «دن» را ملاقات کند و پس از یک هفته در کنار یکدیگر بودن، تصمیم گرفتند با هم ازدواج کنند. این زوج به تازگی ششمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند. آنها حالا در هالیفاکس زندگی می‌کنند و مشترکا صاحب دو رستوران هستند. «سیلید» می‌گوید: « احتمالا در حال حاضر یکی از پرمشغله‌ترین دوران زندگی‌مان را تجربه می‌کنیم. اما بسیار مهم است که برای یکدیگر وقت بگذاریم و رابطه‌مان را نسبت به هر چیز دیگری در اولویت قرار دهیم.»عشق‌های دوران دبیرستان معروف‌اند به عشق‌های داغ و دلباختگی در یک نگاه. این داستان همه‌گیر است. البته سرنوشت هم این وسط بی‌تاثیر نیست.

«سیلید» و «دن» هم داستان همان عشق‌های در نگاه اول را دارند. عشق‌های سال‌های اول جوانی و بلافاصله بعد از فارغ‌التحصیلی.

آنها در سال ۲۰۰۶ با یکدیگر آشنا شدند. درست زمانی که به تازگی از دبیرستان فارغ‌التحصیل شده بودند. در آن زمان آنها در Katimavik یک برنامه ملی داوطلبانه مختص به جوانان شرکت کردند.

دن می‌گوید: « به محض دیدن سیلید با تمام وجود دوست داشتم با او آشنا شوم.»

«سیلید» می‌گوید: «برای من، عشق در نگاه اول بود. اما تصور می‌کنم ما هر دو دچار فوران احساسات شدیم. می‌دانستیم اینگونه بود، اما خیلی کم سن و سال بودیم و شرایط دشوار بود.»

«دن» از Katimavik جدا شد و برای مدتی به فرانسه مهاجرت کرد و «سیلید» نیز ساکن بریتیش کلمبیا شد.

هر دوی آنها در این مدت با افراد دیگری آشنا شدند و به فعالیت‌های دیگری پرداختند، اما همیشه برای یکدیگر نامه می‌نوشتند.

Atash Lifestyle 127 - For Web Page 6در سال ۲۰۰۹ هردو به این نتیجه رسیدند که از یکدیگر فاصله گرفته‌اند و تصمیم گرفتند مجددا به یکدیگر نزدیک شوند. «سیلید» شهر خود را عوض کرد تا «دن» را ملاقات کند و پس از یک هفته در کنار یکدیگر بودن، تصمیم گرفتند با هم ازدواج کنند.

این زوج به تازگی ششمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند.

آنها حالا در هالیفاکس زندگی می‌کنند و مشترکا صاحب دو رستوران هستند.

«سیلید» می‌گوید: « احتمالا در حال حاضر یکی از پرمشغله‌ترین دوران زندگی‌مان را تجربه می‌کنیم. اما بسیار مهم است که برای یکدیگر وقت بگذاریم و رابطه‌مان را نسبت به هر چیز دیگری در اولویت قرار دهیم.»

داستان ۳۷ سالگی یک عشق کاملا کلاسیک

داستان ۳۷ سالگی یک عشق کاملا کلاسیکاین دیگر داستان یک عشق کلاسیک است. از همان داستان‌هایی که فیلم می‌شوند و یا دستمایه رمان‌نویسان می‌شوند. دو کودک از بچگی دنبال یک بادبادک می‌دوند و بازی می‌کنند. با هم زمین می‌خورند با هم کشف می‌کنند با هم قهر می‌کنند و در نهایت، در نوجوانی می‌فهمند که انگار حسی عجیب میانشان شکل گرفته که خبر نداشته‌اند. بله آنها به تازگی عاشق شده‌اند!

«مارتینا» و «اندی لامووسک» هم داستان عاشقانه کانادایی کلاسیکی دارند. هر دوی آنها از زمان کودکی در کنار هم بودند، اما در ۱۶ سالگی بود که مارتینا و اندی برای اولین‌بار واقعا متوجه حضور یکدیگر شدند.

«مارتین» در مورد نحوه آشنایی‌شان می‌گوید: «ما تقریبا همیشه یکدیگر را می‌شناختیم. زندگی کردن در یک جامعه اسلوونیایی این خاصیت را دارد. با هم در کلوپ ورزشی اسلوونیایی‌ها بازی و ورزش می‌کردیم. به یک کلیسا می‌رفتیم و هر دو تابستان‌هایمان را در مزرعه اسلوونیایی‌ها می‌گذراندیم.»

اولین قرار دونفره‌ی آنها در کنسرت Rolling Stones بود، تقریبا ۴۷ سال پیش. آنها به تازگی ۳۷مین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته‌اند.

این زوج سرحال و خوشبخت می‌گویند:« تجربیات مشترکی داریم و والدین هردوی ما مهاجر هستند.»

«من و اندی هردو روابط اجتماعی بسیار خوبی داریم و داشتن یک اجتماع اسلوونیایی قوی واقعا به ما کمک کرد که با یکدیگر بمانیم. والدین هردوی ما مهاجر بوده‌اند، و ارزش‌ها و زبان یکسانی داریم. این ریشه‌های یکسان بود که به ما کمک کرد در کنار هم بمانیم.»

«مارتین» و «اندی» اکنون خارج از تورنتو و در میان همان اجتماع اسلوونیایی‌ها زندگی می‌کنند. صاحب سه فرزند هستند و مشتاقانه انتظار دیدن اولین نوه‌شان را می‌کشند.

پایان عجیب برای یک عشق ۲۷ ساله

پایان عجیب برای یک عشق ۲۷ سالهتورنتو همه چیزش عجیب است. هم این زمستان کشنده‌اش و هم آن تابستان داغ‌اش. وقتی تورنتو تصمیم بگیرد گرم شود دیگر راهی برایتان نمی‌ماند جز اینکه کنار آب وقت بگذرانید تا از هوای داغ خلاص شوید. ولی ممکن است در حین خلاصی از هوای داغ گرفتار نگاه سوزان و قلب تپنده‌ای بشوید! یعنی شما عاشق شده باشید!

دقیقا اتفاقی که برای «لری» و «سیلویا سینگر» ۲۸ سال پیش، در کنار استخر خانه‌ی یکی از دوستان مشترکشان افتاد. آنها در آن تابستان داغ یکدیگر را کنار استخر دیدند و ناغافل نگاهشان در هم گره خورد. هر دو متوجه حس عجیب‌شان شدند و فهمیدند که این ممکن است همان عشق باشد. برای آنکه واقعا از عشق خود مطمئن شوند، تصمیم گرفتند رابطه‌شان را بسنجند و شهر را ترک کنند. آنها ۱۰ ماه را با اتومبیل به سراسر کانادا سفر کردند.

«لری» به خاطر می‌آورد: «در آن سفر جاده‌ای، هر لحظه از خواب و بیداری‌مان را با یکدیگر سهیم شدیم. بعد تصمیم گرفتیم به آن ادامه دهیم و طی ۲۷ سال گذشته همین کار را کردیم.»

Atash Lifestyle 127 - For Web Page 2«لری» و «سیلویا» سفر خود را ادامه دادند و در میان اقوام کانادایی بسیاری زندگی کردند. علاقه‌ی خاصی به Courtenay در بریتیش کلمبیا دارند، جایی که هر دو در آن فعالیت‌های درمانی انجام می‌دادند و به همین ترتیب پایه‌های رابطه شان را مستحکم کردند. این زوج در نهایت به تورنتو بازگشتند و اکنون نیز ساکن تورنتو هستند، ولی دیگر کنار هم نیستند و از هم جدا زندگی می‌کنند. این همان پایان تلخ آن عشق پرتلاطم بود.

در پايیزی که گذشت سیلویا که به زوال عقل (دمانس) دچار است تحت مراقبت طولانی مدت قرار گرفت. لری می‌گوید: « او هنوز مرا می‌شناسد و تمام مدت به دیدن او می روم. اغلب می‌نشینیم و دست یکدیگر را می‌گیریم. یا با موبایلم آهنگ می‌گذارم و او می‌رقصد. سیلویا شریک زندگی من، معشوقم و بهترین دوستم است.»

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
باز کردن چت
1
سلام به سایت آتش خوش آمدید
پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟