زمانی تنها آرزوی این زن زنده ماندن بود، حال در کانادا هم لیسانس گرفته و هم بیزینس دارد
برای خیلی از ما خوشبختی یعنی رسیدن به موفقیتهای تحصیلی و شغلی، ثروتمند شدن، داشتن خانواده شاد و مواردی از این دست. اما هیچ فکرش را میکردید که خوشبختی برای خیلی از آدمها، مترادف با زنده ماندن است؟ رزی کریم این روزها احساس خوشبختی میکند چون توانسته سالها پیش از جنگی که آدمها در آن قصابی میشدند، جان سالم به در ببرد و به کانادا برسد. شنیدن موفقیتهای امروز او در عرصه بیزینس و تحصیلات برای شما شگفتانگیز است
فهرست مطالب
- چرا گرفتن مدرک لیسانس، آن هم در این سن، برای رزی کریم دستاورد بزرگی است؟
- ماجرای ازدواج سنتی رزی کریم در ۱۸ سالگی و درگیر شدن در جنگ رواندا
- سختیهایی که آنها برای رسیدن به کانادا پشت سر گذاشتند
- کانادا مثل یک مادر خیلی خوب به ما محبت کرد
- برخوردهایی که در کانادا با رزی کریم میشد، اما خیال او از بابت زندگی راحت بود
- وقتی رزی کریم با وجود داشتن ۳ فرزند، تبدیل به یک مادر مجرد شد
- رسیدن به موفقیتهای رویایی در بیزینس؛ از راهاندازی بیزینس بیمه تا خرید باشگاه بولینگ
- رزی کریم در ۵۸ سالگی تصمیم گرفت به دانشگاه برود
- خوشبختی یعنی این که بتوانی زنده بمانی
داستان زندگی بعضی از آدمها درست مانند فیلمهای سینمایی است، اما خب خیلی از فیلمها هم از روی زندگی آدمها ساخته شدهاند.
رزی کریم فقط ۱۹ سالش بود که به همراه همسرش از میان کوههای سر به فلک کشیده رواندا گذشت تا خود و بچه داخل شکمش را از جنگ داخلی و وحشیانه آن روزها نجات دهد و به کانادا برسد.
اما رسیدن به کانادا پایان سختیهای زندگیاش نبود. او در کانادا کارهای سخت و طاقتفرسایی انجام داد، گرسنگی کشید و تبدیل به یک مادر مجرد شد اما نه تنها توانست به قول قدیمیها 3 فرزندش را به دندان بکشد و بزرگ کند، بلکه خودش هم تبدیل به زنی فعال و موفق در عرصه بیزینس شد.
او این روزها تولد ۶۵ سالگیاش را جشن میگیرد، آن هم در شرایطی که آرزوی کودکیاش برآورده شده و قرار است مدرک لیسانس خود را از دانشگاه سیمون فریزر دریافت کند.
خواندن داستان زندگی جالب این زن قدرتمند حتما برای شما جذاب است. پس در این مطلب، با ما همراه باشید.
خانم رزی کریم فارغالتحصیل جدید دانشگاه سیمون فریزر (SFU) است، درست در زمانی که شصتوپنجمین سالروز تولد خود را جشن میگیرد. او مدرک لیسانس علوم انسانی خود را در ۶۵ سالگی گرفته است.
دختر کوچولویی که در بخش داستانهای افسانهای کتابخانه، ناپدید میشد و حالا در 65 سالگی، لیسانس میگیرد
روزگاری، در سرزمینی بسیار دور از اینجا، دختر کوچکی بود که دست مادرش را میگرفت و به کتابخانه میرفت.
آن کتابخانه، که پناهگاه بتنی ساختمانی در کنار دریا بود، چندین مایل با خانه آنها فاصله داشت و آنها هر هفته، زیر تابش داغ آفتاب، از میان مزرعههای خشک و پر از خار میگذشتند تا به آنجا برسند.
در آنجا، مادر به دنبال رمانهای عاشقانه میگشت و دختر کوچولو، در بخش داستانهای افسانهای، ناپدید میشد. آن دختر کوچولو، امسال ۶۵ ساله شد و همین روزها، مدرک لیسانس خود را در رشته علوم انسانی، از دانشگاه سیمون فریزر دریافت میکند.
چرا گرفتن مدرک لیسانس، آن هم در این سن، برای رزی کریم دستاورد بزرگی است؟
کسب این مدرک دانشگاهی برای Rozy Karim، نه تنها دستاورد قابل ملاحظهای به دلیل سن و سال اوست، بلکه همچنین نقطهعطفی مهم در آن سفر دور و دراز به شمار میآید. سفری که او بهعنوان یک دختر کوچولوی عاشق کتاب، در شرق آفریقا آغاز کرد و آنگاه راه خود را از میان ازدواج سنتی، پاکسازی قومیتی و مادر مجرد بودن بهعنوان یک پناهجو در کانادا گشود و به پیش آمد.
رزی در حالیکه حتی امروز هم با یادآوری آن وقایع منقلب میشود، میگوید: «رویاها به واقعیت میپیوندند».
او اضافه میکند: «وقتی دختر کوچکی بودم، داستانهای افسانهای میخواندم و خودم را در سرزمینی خارجی تصور میکردم؛ جایی که در آن همه به خوبی و خوشی در کنار یکدیگر زندگی میکنند و من میتوانم در یک مدرسه بزرگ درس بخوانم».
ماجرای ازدواج سنتی رزی کریم در ۱۸ سالگی و درگیر شدن در جنگ رواندا
با وجود این، داستانهای افسانهای غولهای خودشان را دارند و رزی، تنها ۱۸ سال داشت که با مردی ۱۱ سال بزرگتر از خودش که قبلا خیلی به ندرت او را دیده بود، ازدواج کرد.
آن مرد، رزی را در سال ۱۹۷۳ به کشور درگیر خشونت رواندا برد، جایی که Hutu ها و Tutsi ها، یکدیگر را و بیگناهان را قصابی میکردند. برادر شوهر و خواهر شوهر او، از جمله قربانیان این جنگ بودند.
سختیهایی که آنها برای رسیدن به کانادا پشت سر گذاشتند
رزی که اولین پسر از ۳ پسر خود را ۳ ماهه حامله بود، یک شب، در حالیکه شوهرش لباس استتار به تن داشت، با او از میان کوهها گذشت و خود را به پایتخت رواندا، یعنی شهر Kigali رساند؛ جایی که کنسولگری کانادا به درخواستهای پناهندگی رسیدگی میکرد.
آنها در نوامبر ۱۹۷۴ وارد تورنتو شدند. رزی ۱۹ ساله بود و آنها هیچ پولی نداشتند. در این شرایط، پسرشان در ماه دسامبر به دنیا آمد.
کانادا مثل یک مادر خیلی خوب به ما محبت کرد
او در حالیکه حتی حالا هم نمیتواند جلوی اشکهایش را بگیرد، میگوید: «بسیار از کانادا سپاسگذاریم که ما را قبول کرد. کانادا مثل یک مادر خیلی خوب برای ما بود و من مهربانی او را هرگز فراموش نمیکنم».
رزی ادامه میدهد: «ما از یک سرزمین بیچیز و فقیر، به یک سرزمین دارای نعمت و فراوانی آمدیم. ولی شما هیچوقت نمیتوانید کسانی که پشت سر جا گذاشتهاید را فراموش کنید؛ آن میلیونها نفری که به اندازه شما خوششانس نبودند. زنها و بچههایی که بهخاطر فقر و گرسنگی، بهخاطر درد و بهخاطر بیرحمی، جانشان را از دست میدادند».
برخوردهایی که در کانادا با رزی کریم میشد، اما خیال او از بابت زندگی راحت بود
البته، زندگی در کانادا هم خالی از چالش و دشواری نبود. رزی به یاد میآورد که وقتی پسر دومش را باردار بود، هنگام عبور از خیابان، پسرهای جوان به طرفش گلوله برفی پرتاب میکردند. آنها او را پاکستانی صدا میزدند و به او میگفتند که باید به کشور خودش برگردد.
او میگوید: «اذیت نمیشدم چون زندگیام در امنیت بود. میدانستم که دلیل این کارها فقط جهالت و نبود آموزش است».
انجام کارهای سخت و طاقتفرسا آن هم در شرایط بارداری او ۳ جا کار میکرد که در یکی از این کارها، با وجود آنکه باردار بود، باید جعبههای سنگینی را بلند میکرد و داخل کامیون میگذاشت.
شوهرش هم توالتها را تمیز میکرد. آنها با انجام این کارهای سخت، از رمق میافتادند، ولی میتوانستند غذایی برای خوردن تهیه کنند.
وقتی رزی کریم با وجود داشتن ۳ فرزند، تبدیل به یک مادر مجرد شد
این زوج در سال ۱۹۸۰ به بریتیشکلمبیا نقلمکان کردند. در آنجا بود که سومین پسرشان به دنیا آمد. آنجا او از همسرش طلاق گرفت و به یک مادر مجرد تبدیل شد. وقتی پسرهایش سر سفره شام، ماکارونی و پنیر میخوردند و از او میپرسیدند چرا چیزی نمیخورد، جواب میداد که معدهاش هنوز از غذای ناهار، پر است.
رزی در این باره میگوید: «هیچ پولی نداشتم که برای خودم هم چیزی تهیه کنم».
رسیدن به موفقیتهای رویایی در بیزینس؛ از راهاندازی بیزینس بیمه تا خرید باشگاه بولینگ
او همچنان سخت کار کرد و هر سنتی را که میتوانست، پسانداز کرد تا اینکه سرانجام در White Rock، یک بیزینس بیمه راه انداخت. وقتی که اوضاع کمی بهتر شد، یک باشگاه بولینگ هم در Cloverdale خرید.
رزی کریم در ۵۸ سالگی تصمیم گرفت به دانشگاه برود
رزی در ۵۸ سالگی، با این رویا که نمایندگی کانادا را در یک سازمان بشردوستانه در کشورهای توسعهنیافته آفریقایی به دست آورد، در کلاسهای شبانه دانشگاه سیمون فریزر و در رشته روابط بینالملل، شروع به تحصیل کرد.
این همان مدرسه بزرگی بود که همیشه در کودکی، آرزوی تحصیل در آن را داشت. رزی بیوقفه از خوبی کلاسها، استادها و همکلاسیهایش در آنجا سخن میگوید؛ همکلاسیهایی که بعضی از آنها، آنقدر جوان بودند که میتوانستند به جای نوه او باشند. او در آخرین روز امتحانات، اشک ریخته بود.
خوشبختی یعنی این که بتوانی زنده بمانی
رزی میگوید: «خوشبختی برای من، معنای بسیار متفاوتی از آن چیزی دارد که در داستانها و افسانهها میخواندم. در داستانها، پرنس و پرنسس، برای همیشه به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکردند اما وقتی دختر کوچکی بودم و این داستانها را میخواندم، نمیدانستم که خوشبختی یعنی اینکه بتوانی جان سالم به در ببری و زنده بمانی».
[elfsight_pdf_embed id=”164″]
[elfsight_pdf_embed id=”166″]
یک دیدگاه