مطالبی در این باره

داستان ترودوها

  • حرف‌های جاستین سیزده سال پیش از نخست‌وزیری – داستان ترودوها (قسمت پنجم)
  • زمزمه‌ها برای ورود ترودو به سیاست – داستان ترودوها (قسمت چهارم)
  • در سوگ ترودوی پدر – داستان ترودوها (قسمت سوم)
  • ترودوها؛ پنجاه سال سیاست و نخست‌وزیری (قسمت اول)
  • پدرام ناصح پدرام ناصح
    داستان زندگی

    زمزمه‌ها برای ورود ترودو به سیاست – داستان ترودوها (قسمت چهارم)

    بهروز سامانی بهروز سامانی

    در این قسمت از روایت داستان زندگی جاستین ترودو، به روزهایی می‌رسیم که او کم کم از زیر سایه پدر بیرون می‌آید و مردم او را عاشقانه دوست دارند. سخنرانی حماسی-احساسی او در مراسم سوگ پدر، بسیاری را در کانادا تحت تاثیر قرار داده و بارها از تلویزیون پخش شد. در چنین شرایطی نویسنده هفته‌نامه مک‌لینز احساس می‌کند باید به سراغ جاستین برود و ببیند برنامه او برای رها کردن زندگی عادی و ورود به دنیای سیاست چیست.

    این گزارش ۱۳ سال پیش نوشته شده است و نشان می‌دهد که آن روزها جاستین چه حال و هوایی داشته و چه سوداهایی در سر می‌پرورانده؛ روزهایی که جاستین هنوز نخست‌وزیر کانادا نبود، پشت یک بار نشسته بود و تلاش می‌کرد تصمیم درست بگیرد.

    ۲۳ دسامبر ۲۰۰۲
    دوران جاستین

    گزارشی که 13 سال پیش هفته‌نامه مک‌لینز درباره جاستین ترودو نوشت

    فشارها برای اینکه جاستین ترودو به دنیای سیاست بیاید، روز به روز بیشتر می‌شود. سوالی که باید از پسر بزرگ «پیر الیوت ترودو» پرسید این نیست که می‌آید یا نه. سوال این است که چه زمانی این تصمیم را عملی می‌کند.

    آینده جاستین

    بین دومین و سومین نوشیدنی بود که ناگهان حرف‌هایی درباره «اگر» به حرف‌هایی درباره «چه زمانی» تبدیل شد. برای چند ساعت گذشته جاستین ترودو در بار یک هتل مجلل در «اولد مونترال» نشسته بود و در مورد آينده حرف می‌زد؛ درباره آینده خودش. کریسمس امسال سی و یکمین روز تولد او خواهد بود. دو سال از مرگ پدرش می‌گذرد. بعد از پشت سر گذاشتن آن خطابه پرجوش و خروش در روز عزا، افکار عمومی واقعا او را شناخت و البته صحبت‌های درگوشی اعضای حزب لیبرال نیز آغاز شد.

    از بهار گذشته که جاستین از ونکوور به خانه‌اش در کبک بازگشت، حضورش در رسانه‌ها روز به روز بیشتر شده است. او در این مدت آگاهی از بهمن را بالا برده؛ همان بهمنی که جان برادرش را گرفته است.

    جاستین همچنین از گروه خیریه «کتیماویک» در مونترال حمایت کرده و در مهمانی فستیوال موسیقی «جونوس» شرکت کرده است. او چند باری هم مرسدس مشهور پدرش را در خیابان سنت‌کاترین رانده است. جاستین ترودو برای ورود به عرصه سیاست هم فشار عمومی را احساس می‌کند و هم فشارهای خصوصی را.

    ترودو این را می‌داند. او از این اتفاق استقبال می‌کند و از شگفتی جمعی ما درباره خودش لذت می‌برد. جاستین در حالی که نوشیدنی CC & Ginger در دست دارد می‌گوید: «اگر مردم به اندازه کافی به تو توجه کنند، بالاخره یک چیزی می‌شوی. البته خیلی مانده است تا من خود را یک آدم کامل بدانم. هنوز هیچ کاری نکرده‌ام و چیز خاصی به دست نیاورده‌ام. من یک فرد تقریبا جذاب، و انصافا باهوش سی ساله‌ام، که زندگی جالبی داشته است. مثل کسی که گرگ‌ها بزرگش کرده باشند.» یا پسرکی که در خانه نخست‌وزیری کانادا بزرگ شده است، همان فرم استخوان‌بندی صورت، چانه محکم و صدای تو دماغی پانزدهمین نخست وزیر کانادا (پدرش) را داشته باشد.

    او تصمیم خود را گرفته است

    ما درباره آینده صحبت کردیم و احتمالا بسیاری از تصمیمات مهمی که او خواهد گرفت به بعد از گرفتن مدرک مهندسی در دانشگاه مونترال موکول خواهد شد.

    او به شرایطی فکر می‌کند که باید به‌وجود بیاید تا سیاست را برایش ارزشمند کند و همچنین به شدت نگران این است که عموم مردم بخواهند به روزهای خوبی برگردند که هیچ‌وقت وجود نخواهند داشت. تا اینجای کار او داشت با اما و اگر حرف می‌زد اما ناگهان ناخودآگاه یا شاید هم به عمد، اما و اگر کنار رفت: «اینکه چه زمانی این اتفاق بیفتد، دست خودم خواهد بود. پدرم وقتی وارد سیاست شد، بیست سال از من بزرگتر بود. عجله‌ای برای این کار ندارم.» او این حرف‌ها را با جاه‌طلبی آشکاری بیان می‌کرد. این طور که به نظر می‌رسد انگار قرار است حکومت در اتاوا به کسب و کار خانواده تبدیل شود.

    جاستین چگونه آدمی است؟

    پیر ترودو تنها ستاره تاریخ سیاست در کاناداست. فردی طاس و روشنفکر مآب که لباس چند دهه جوان‌تر از خودش را می‌پوشید و پرانرژی ظاهر می‌شد. جورج راداونسکی، نویسنده کتاب زندگی‌نامه ترودو می‌نویسد: «ثروتمند، فریبنده، ورزشکار، به اندازه کافی سرد و خشن که بتواند با ضعف‌ها و خطرات روبرو شود.»

    اما توصیفات کتاب درباره پسر بزرگ او چندان مناسب نیست: «او چکمه‌های دوچرخه‌سواری را با کت و شلوار می‌پوشد» اما چنین عادتی خیلی قبل‌ترها بر اثر تهدیدهای محکم پدرش متوقف شده بود. جاستین قدبلند، لاغر و دلپذیر است و در برخورد با آدم‌ها بیشتر احتمال دارد آغوشش را باز کند و حرف‌های محبت‌آمیز بزند تا اینکه طعنه بزند یا مشتی به صورت‌اش بخواباند. جاستین می‌خواهد که شما از او خوش‌تان بیاید؛ چیزی که به نظر می‌رسد پدرش اصلا به آن اهمیت نمی‌داد.

    محبوب‌تر از همیشه

    با این حال آنچه از پدر به پسر رسیده، کمیاب‌ترین میراث در کانادا است؛ تمایلی بی‌انتها به شهرت. هر دلیلی که دارد، مردم شیفته و مجذوب جاستین ترودو هستند.

    شواهد زیادی برای این مطلب وجود دارد؛ مثلا در تعطیلات آخر هفته اتاوا در اوایل نوامبر. ترودو هنگام شرکت کردن در جشن بیست و پنجمین سالگرد موسسه خیریه کتیماویک یا حضور در برنامه‌های دیگر خیریه، مورد توجه همه قرار می‌گیرد. در لابی هتل Château Laurier، دختر نوجوانی از او امضا می‌خواهد. سر میز غذا در ساختمان شهرداری گاتینو، مرد و زنی میان‌سال نزدیک به یک ساعت با او برای گرفتن عکس ژست می‌گیرند. در پیاده‌رو، در مرکز خرید و رستوران‌ها، مردم می‌خواهند با او دست بدهند. جاستین می‌گوید: «کمی با این موضوع راحت نیستم ولی مگر من چه کسی هستم که بخواهم چیزی بگویم.

    پدرم همیشه به من یاد داده بود که مودب باشم، اسم‌شان را بپرسم، و اگر از من خواستند جمله کوتاهی بنویسم. مردم ارتباط فردی می‌خواهند.»

    این اثر به عموم مردم محدود نیست. آخر هفته مقالاتی خوب در روزنامه اتاوا سان منتشر می‌شود. او در بیشتر اخبار تلویزیونی محلی حضور دارد و مصاحبه‌ای طولانی با شلاگ راجرز در رادیو سی‌بی‌سی ملی انجام می‌دهد. طبق درخواستش، ژان کرتین، نخست‌وزیر کانادا بنا به خواسته او وقتی را کنار می‌گذارد تا در سالگرد تاسیس موسسه خیریه کاتیماویک در موزه تمدن حضور یابد. او و ترودو اتاق‌ها را با هم می‌گردند و باران فلاش‌های دوربین را تحمل می‌کنند.

    تلاش‌های پشت پرده جاستین

    گری بوتس، یکی از اعضای هیئت مدیره کاتیماویک و دوست جاستین از زمانی که در مک‌گیل با هم بودند، می‌گوید کاریزمای ذاتی و دیگر برتری‌های یک تریبت سیاسی آن‌قدر شدید است که حتی از پشت درهای بسته هم می‌توان آن را دید. ترودو به شدت لابی می‌کند تا از دولت فدرال بودجه ۱۱.۶ میلیون دلاری را برای برنامه جوانان دریافت کند. گری می‌گوید: «وقتی در این جلسات با او می‌نشینی ذهنت جان می‌گیرد و قوی می‌شود. انگار او از زمانی که در شکم مادرش بوده، چنین کاری می‌کرده است.»

    بوتس، مشاور ارشد امور سیاسی رهبر حزب لیبرال انتاریوست. او می‌گوید مرتبا تماس‌هایی از اعضای حزب دریافت می‌کند که امیدوارند بتوانند از مهارت‌های دوستش برای جمع‌آوری کمک‌های مالی در مراسم اجتماعی و سیاسی استفاده کنند. بوتس بیشتر درخواست‌ها را رد می‌کند. مانند دیگر دوستان نزدیک ترودو، او نیز نگران است که مردم «از این پتانسیل سوءاستفاده کنند.» با این حال بوتس انسان فروتنی است و نمی‌گوید که با کمک دیگران به جاستین چه کمکی می‌کند: «جاستین در فرایند دستیابی به سطحی از اطمینان به باورهایش است.» اهل سیاست شدن برای او خیلی زود است. ترودو حتی عضو حزبی نیست که پدرش به مدت ۱۶ سال آن را رهبری کرده است. بوتس با لبخندی می‌گوید: «اما اگر جاستین ترودو کاندیدا شود، فکر نمی‌کنم با کمبود کسانی مواجه شود که برای این کار به او کمک می‌کنند.»

    پسری در قلب مردم

    مایکل مارزولونی، کارشناس انتخاباتی حزب لیبرال، می‌گوید او هنوز نام ترودو را به عنوان کاندیدای بالقوه ارائه نکرده است اما اطمینان دارد که واکنش همه مثبت خواهد بود. او می‌گوید که بیشتر کاندیداها، بصیرت، درستی و تعصب پدرش را صرفنظر از اینکه با سیاست‌هایش موافق بودند یا نه می‌ستودند. حتی با اینکه عموم مردم در این لحظه هنوز جاستین را به‌خوبی نمی‌شناسند اما فکر نمی‌کنند که چیزی کم داشته باشد. مارزولونی می‌گوید: «فکر می‌کنم کاندیدای بسیار جذابی شود. او همه صفات درست را دارد. فقط اسم نیست. جاستین خودش کامل است.»

    هر کسی که مدت زمانی انتخابات را تعقیب کرده باشد می‌داند که سخن‌وران عالی این روزها کمیابند. نطق سیاسی استاندارد این روزها، یک آمیزه شکننده و کلیشه‌ای از وعده‌های مبهم و مباهات متعصبانه است که با صدای یکنواخت و به دور از احساسات شدید بیان می‌شود. به همین دلیل است که سخنرانی ترحیم ترودو همه را هیجان‌زده کرد. این سخنرانی به عمیق‌ترین احساسات درونی‌مان چنگ زد و با میهن‌پرستی‌مان بازی کرد. این سخنرانی هم اندوه‌ناک بود، هم دراماتیک و هم پرافتخار: این پسر قلب مردم را تسخیر کرد.

    لطفا سخرانی را دوباره پخش کنید

    بلافاصله پس از مراسم تشییع جنازه تا چند ساعت بعد، مرکز تلفن سی‌بی‌سی با درخواست‌های بازپخش سخنرانی ترودو بمباران شد. این مرکز تا پایان روز بیش از هزار تماس دریافت کرد. روزنامه‌ها نیز درباره این سخنرانی مقالات ستایش‌گرانه‌ای نشستند. Canadian Press نوشت:‌ «جاستین ترودو وجدان ملی را مثل صاعقه‌ای بیدار کرد.» گلوب‌اندمیل نوشت: «مرد جوان، پدرش را به خاک سپرد و ستاره‌ای متولد شد.» روزنامه Red Deer Advocate گفت: «او سرشار از جذابیت و وقار بود.»

    البته چند نظر مخالف نیز وجود داشت. مقاله‌نویسی در نشنال پست آن را «یک خودشیرینی افراطی خجالت‌آور» خواند و نوشت: «ترودو مثل یک رقاص مدرن درجه سه دست و پایش را تکان می‌داد. او فاصله زیادی تا قابل اعتماد بودن دارد.» مردم به مدت چند ماه نامه‌های تنفرآمیز و تهدید به مرگ را در صندوق پستی نویسنده این مقاله می‌انداختند.

    وقتی از او در مورد ستایش بیش از حد و انتقاد خیلی تند سوال می‌کنم، او فقط شانه‌هایش را بالا می‌اندازد: «واکنش‌ها اصلا تعجب‌آور نبود. من تلاش کردم به عنوان یک پسر هر کاری که می‌توانم درآن سخنرانی انجام دهم. می‌خواستم خودم را به عنوان دستاورد او نشان دادم.» جاستین و برادرش ساشا در ماه‌های آخر و مبارزه پدرشان با سرطان، پرستاری او را برعهده داشتند؛ آنان برای مرگش آماده بودند. اما انتظار سوگواری ملتی را نداشتند که با اندوه خانوادگی‌شان همراه شود. ده‌ها هزار نفر به ساختمان پارلمان رفتند تا ادای احترام کنند. وقتی که قطار پدرشان را برای آخرین بار به مونترال بازگرداند، جمعیت زیادی خط آهن را پر کرده بودند. یادبودهای خودانگیخته‌ای که سراسر کشور برگزار شد. ترودو می‌گوید: «ما به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودیم.» او می‌گوید سخنرانی‌ای که بعدازظهر مراسم انجام داد، از ته دل بود: «بله، تئاتری بود. به بدی فیلم آرماگدون بود وقتی بروس ویلیس همه دکمه‌ها را فشار می‌داد. اما این چیزی بود که لازم بود انجام شود. برای خشنود کردن روزنامه‌نگاران طراحی نشده بود.»

    آیا درخشش اولیه برای او خوب است؟

    اما گل زدن در اولین رویداد بزرگ همیشه چیز خوبی نیست. حال که ترودو را امروز، یعنی دو سال بعد از آن سخنرانی نگاه می‌کنم واضح است که گاهی اوقات با انتظارات خودش و انتظارات ما در کشمکش است. در سخنرانی‌ها همیشه خیلی محکم است، فرقی نمی‌کند در حال بریدن یک کیک باشد یا معرفی کردن نخست‌وزیر. در سخنرانی موزه تمدن، فقط مداخله به موقع یک دوست او را از ادامه دادن به توصیف موسسه «کاتیماویک» منصرف کرد. نهادی که حالا ۷۲۶ کرسی عضوگیری دارد و جاستین آن را نور امید و شعاع نوری خواند که در سراسر این کشور بزرگ خواهد درخشید.

    موضوع این نیست که ترودو به یک نزاع واقعی وارد شود. او خیلی آگاهانه و مسلط در مورد تغییرش از یک معلم کمی معروف ونکوور به یک چهره ملی بی‌پرده سخن می‌گوید: «اگر من واقعا گمنام بودن را ترجیح می‌دادم، شما حالا با من صحبت نمی‌کردید.» ساشا، کارگردان مستندسازی است که همیشه غیورانه از حریم خصوصی‌اش محافظت کرده است. اما سبک زندگی جاستین این نیست. او می‌گوید: «من این بیرون هستم. در کانون توجه بودن اذیتم نمی‌کند. یک مهمانی خوب اذیتم نمی‌کند. از این نظر به مادرم رفته‌ام.»

    اما این تمایل او برای باز نگه داشتن گزینه‌های شغلی‌اش در مقابل رسانه‌ها او را به جاهایی کشانده است که احتمالا بهتر بود از آن اجتناب می‌کرد. مطلبی در صفحه اول روزنامه به قلم جیکوب ریچلر منتشر شد که خودروی جدید مرسدس بنز SL500 را با نسخه قدیمی آن مقایسه می‌کرد و در آن عکس‌هایی از جاستین، با لباس تجملی تیره، در حالی که چهار زانو و دست به سینه نشسته است چاپ شده بود؛ تصویری که از کسی سخن می‌گوید که به ارث و میراث وابسته است تا اینکه از آن محافظت کند. گاهی در رسانه‌های مختلف حرف‌هایی از او نقل می‌شد که به نظر می‌آمد نشانه کامل بی‌علاقگی بود: «من روزنامه‌ها را نمی‌خوانم. اخبار را نگاه نمی‌کنم. اگر چیز مهمی اتفاق بیفتد کسی به من خواهد گفت.» ترودو اشاره می‌کند که پدرش تقریبا همین مطلب را در مناسبت‌های مختلفی بیان کرده است. واقعیت داشت، اما در آن زمان، پیر ترودو خودش به عنوان نخست‌وزیر تیتر روزنامه‌ها بود.

    نوشته های مشابه

    دکمه بازگشت به بالا
    باز کردن چت
    1
    سلام به سایت آتش خوش آمدید
    پرسشی دارید که من بتوانم پاسخ بدهم؟