کابوس خانهای که پیش از کرونا معامله شد و تا چند روز دیگر باید تحویل شود
آقا و خانم فیلیپ نوامبر سال گذشته خانه را لیست کردند، بازدیدها و آفرهای زیادی گرفتند و نهایتا در دوم مارچ قرارداد فروش خانه را بستند. تاریخ کلوزینگ را هم گذاشتند برای ۲۷ می. اما با شیوع کرونا در این مدت، دردسرها شروع شد. از خالی کردن خانه و اسبابکشی گرفته تا قصد خریداران برای بازدید خانه قبل از روز کلوزینگ و بالاخره پیدا کردن جایی برای زندگی
فهرست مطالب
- چه شد که من و پیتر از هم دور شدیم؟
- گذاشتن خانه برای فروش و شیوع ویروس کرونا
- کاش پیشنهاد زمان نزدیکتر را انتخاب میکردم
- فکر میکردم از قافله عقب ماندهام
- چطور به خاطر ویروس کرونا ۶۰۰۰ دلار از دست دادم؟
- اسبابکشی با اعمال شاقه
- کرونا؛ گزینهها و محدودیتها در میانه یک فاجعه بزرگ
- منتظرم این فیلم اکشن به پایان برسد
کتی فیلیپ و همسرش پیتر ۲۰ سال در خانهشان در جورجتاون انتاریو زندگی کرده بودند، جایی که پسرشان در آنجا بزرگ شده و بعد برای دانشگاه به نوا اسکوشیا رفته بود.
وقتی پیتر شغلی در جزیرۀ پرنس ادوارد Prince Edward Island در شرق کانادا پیدا کرد، آنها احساس کردند که وقت آن است که دیگر این خانه بزرگ را بفروشند و خانهای بخرند که برای دو نفر آنها کافی باشد.
کتی میگوید که نوامبر سال گذشته بود که خانه را لیست کردند، بازدیدها و آفرهای زیادی گرفتند و نهایتا در دوم مارچ قرارداد فروش خانه را بستند. زمانی که هنوز کرونا تازه در کانادا مشاهده شده بود. تاریخ کلوزینگ را هم گذاشتند برای ۲۷ می.
با شیوع کرونا در این مدت و مقررات فاصلهگذاری فیزیکی، دردسرها برای کتی شروع شد. از خالی کردن خانه و اسبابکشی گرفته تا قصد خریداران برای بازدید خانه قبل از روز کلوزینگ و بالاخره پیدا کردن جایی برای زندگی.
این گزارش به روایت این معامله در زمانه سخت کرونا میپردازد.
من و شوهرم پیتر، در سال ۲۰۰۰ از برمپتون به جورجتاون نقل مکان کردیم. جورجتاون شهر کوچکی است با ۴۲ هزار نفر جمعیت، در شمال غرب میسیساگا؛ من در آنجا به عنوان کارشناس شیمی تحلیلی، در یک شرکت داروسازی استخدام شدم.
خانه ما چهارخوابه با سه سرویس بهداشتی، در بنبستی دورافتاده بر بالای یک تپه بود که بالکن آن به جنگلی دوستداشتنی مشرف بود. وقتی که این خانه را خریدیم، وضعیت داخلی آن چندان مرتب نبود ولی ما در طول سالها، سقف و شیروانی آن را تعمیر کردیم، همۀ کفپوشها را عوض کردیم، زیرزمین را سروسامان دادیم، ایوان جدیدی برای آن ساختیم و محوطه را هم از نو طراحی کردیم و ساختیم.
ما واقعا عاشق زندگی در این منطقه بودیم. خانه ما قطعۀ کوچکی از منطقۀ بیرون شهر بود که کمتر از یک ساعت رانندگی با تورنتو فاصله داشت.
چه شد که من و پیتر از هم دور شدیم؟
پیتر در ۲۰۱۶ پیشنهادی برای استخدام به عنوان نایبرئیس یک شرکت فناوری زیستی در Charlottetown، در جزیرۀ پرنس ادوارد Prince Edward Island دریافت کرد. ما با هم دربارۀ این پیشنهاد صحبت کردیم و هر دومان فکر کردیم که این فرصت عالی است.
پسرمان دیگر بزرگ شده بود و در دانشگاه Acadia در نووا اسکوشیا درس میخواند؛ بنابراین ما برای تغییرات آمادگی داشتیم. فقط یک مشکل وجود داشت: من گرفتار یک بیماری جدی هستم و فهرست انتظار برای پزشک خانواده در جزیرۀ پرنس ادوارد، ۱۲,۰۰۰ نفر بود.
داشتن دسترسی سریع به خدمات سلامت برای من خیلی مهم بود؛ بنابراین تصمیم گرفتیم که نوبت بگیرم و من در زمان انتظار، بین انتاریو و جزیرۀ پرنس ادوارد رفتوآمد کنم.
زندگی مشترک از راه دور، برای ما هم چالشبرانگیز و هم لذتبخش بود. وقتی ما که بعد از یک ماه همدیگر را میبینیم، احساس میکنیم قرنهاست یکدیگر را ندیدهایم. انگار دوباره وارد دورانی میشویم که اولین قرارهایمان را میگذاشتیم.
گذاشتن خانه برای فروش و شیوع ویروس کرونا
در اواخر ۲۰۱۹، بعد از بررسی دقیق، تصمیم گرفتیم خانهمان را در جورجتاون بفروشیم. این ملک بزرگتر از آن بود که یک نفر از عهدۀ نگهداری آن برآید. من زمستانها کپهکپه برف پارو میکردم. تابستانها، دور موتور ارۀ زنجیری را زیاد میکردم و شاخههای اضافی و چمنها را هرس میکردم.
پسرم از آن زمان به عنوان متخصص kinesiologist یا حرکتشناسی بدن انسان، در نووا اسکوشیا مشغول به کار شده بود؛ بنابراین من آنجا تنها زندگی میکردم و ادارۀ خانه بدون کمک واقعا سخت بود.
وقتی که پسرم کوچک بود ما آنقدرها به تعطیلات نمیرفتیم؛ به همین خاطر برنامهریزی کرده بودم که حالا از این فرصت استفاده کنم و قبل از تعطیلات ماه مارچ، خانه را بفروشیم. بعد هم به طرف جایی گرم برویم، مثل Aruba و مدتی را در کنار ساحل بگذرانیم.
حساب کرده بودم که تاونهاوسی را در جورجتاون اجاره میکنم و تا زمانی که در جزیرۀ پرنس ادوارد یک پزشک خانواده پیدا کنم، به رفت و آمد بین جزیره و انتاریو ادامه میدهم. به نظر میرسید که طرح بینقصی باشد.
ما در نوامبر ۲۰۱۹، خانه را به مبلغ یک میلیون و ۶۹ هزار دلار برای فروش گذاشتیم. با آنکه زمستان بود و در این فصل معمولا بازار به شکل چشمگیری از رونق میافتد، توجه زیادی جلب کرد. بیشتر از ۵۰ نفر از خانه بازدید کردند.
حدود چهار ماه، در همۀ تعطیلیهای آخر هفته، کوسنها را مرتب میکردم و از خانه بیرون میرفتم، تا غریبهها بیایند و آنجا را ببینند.
چندتایی پیشنهاد به ما ارائه شد، ولی صبر کردیم تا قیمت مناسب از راه برسد. تاریخ نهایی شدن قرارداد هم باید دورتر میبود که من بتوانم همۀ چیزهایی را که ظرف ۲۰ سال گذشته، در آن خانه روی هم تلنبار کرده بودم، بستهبندی کنم.
در ژانویه، وقتی خانه هنوز در لیست فروش بود، برای اولین بار عبارت «ویروس کرونا» را از رادیوی ماشین شنیدم. فکرم زیاد درگیرش نشد؛ احتمالا پیش خودم فکر کردم که چیزی مثل سارس است: خطرناک، ولی تحت کنترل.
کاش پیشنهاد زمان نزدیکتر را انتخاب میکردم
ما در نهایت دو پیشنهاد جدی دریافت کردیم. اولی میخواست که قبل از پایان ژانویه قرارداد نهایی شود. این به درد ما نمیخورد، بنابراین پیشنهاد دیگر را قبول کردیم که قیمت آن اندکی کمتر و یک میلیون و ۳۸ هزار دلار بود با تاریخ نهایی ۲۷ می.
در آن زمان، ویروس همچنان بسیار دور از ما به نظر میرسید. اگر در آن زمان چیزی را که الان میدانم، میدانستم تاریخ نزدیکتر را انتخاب میکردم. دوم مارچ که موقعیت کووید ۱۹ هنوز در انتاریو نسبتا آرام بود، قرارداد را بستیم. خداحافظی با خانهای که آن همه برایمان خاطرهانگیز بود تلخ و شیرین بود.
فکر میکردم از قافله عقب ماندهام
یک هفته بعد بود که فهمیدیم کرونا برنامههای ما را تحت تاثیر قرار میدهد. در خبرها شنیدم که مردم، وحشتزده به فروشگاهها ریختهاند و مواد غذایی و دستمال توالت میخرند. هرگز فکر نمیکردم در کانادا شاهد چنین چیزی باشم؛ کشوری با زیرساختهای سطح اول جهانی و منابع طبیعی بسیار.
احساس میکردم که از قافله عقب افتادهام. به تقلا کردن افتادم. اگر خریداران ما، قرارداد را نهایی نکنند چه؟ آیا میتوانم برای دیدن پیتر بروم؟ آیا میشود که برای جمع کردن خرتوپرتها کسی را بیاورم؟ سوالهای زیادی داشتم که نمیتوانستم پاسخ روشنی برایشان پیدا کنم.
در ۱۳ مارچ، دولت توصیه کرد که همۀ مسافرتهای غیرضروری متوقف شود؛ بنابراین رفتن به جنوب برای تعطیلات دیگر در بین گزینههای ما نبود. خوشبختانه بلیط هواپیما یا هتل رزرو نکرده بودم.
چطور به خاطر ویروس کرونا ۶۰۰۰ دلار از دست دادم؟
البته اینها کوچکترین مشکلات من بود. روشن شد که ایدۀ اجاره کردن تاونهاوس عملی نیست. هیچ خانهای در بازار وجود نداشت. هر روز ساعت ۴ صبح بیدار میشدم تا در سایتها چیزی پیدا کنم، ولی هیچ خبری نبود. فکر میکنم هیچکس نمیخواست ریسک کند و غریبهای را به خانهاش راه بدهد. جستوجویم را در جاهای دیگر انتاریو ادامه دادم.
در منطقۀ نیاگارا، یک خانه برای اجارۀ کوتاهمدت پیدا کردم. مالکان خانه، بیعانۀ ۶ هزار دلاری من را گرفتند ولی بعد رزرو من را لغو کردند، بدون آنکه پولم را برگردانند. من ایمیل فرستادم و تماس تلفنی گرفتم، ولی دریغ از هیچ پاسخی. حالا دارم سعی میکنم با کمک وبسایتی که خانه را اجاره کرده بودم، پولم را پس بگیرم.
اسبابکشی با اعمال شاقه
خانه را هم باید تمیز میکردم. قفسههای پر از لباس، ظرفهای قدیمی و بازیهای تختهای و خرتوپرتهای زیادی از بیست سال گذشته باقی مانده بود. میخواستم دستکم نصف آنها را ببخشم یا در انبار نگه دارم.
در ماه مارچ عدهای را استخدام کردم تا وسایل سنگین را برایم جابهجا کنند، ولی جدا از آن چند مورد، برای بقیۀ چیزها از ماشین خودم مثل یک ون کار کشیدم.
خیلی از شرکتهای خدماتی تعطیل بودند. انگار داشتم با زمان مسابقه میدادم. باید لباسها را قبل از تعطیلی Salvation Army در ۱۷ مارچ، به دستشان میرساندم. بعد باید بقیۀ چیزها را به Goodwill میبردم که چند روز بعد تعطیل میشد.
خریدن جعبه و تجهیزات اسبابکشی به سختی انجام میشد، چون فروشگاههای شهر تعطیل بود. حتی پیدا کردن انبار هم برای خودش مشکلی بود: تنها جایی را که توانستم پیدا کنم، یک انبار کوچک ۱۰ فوت در ۱۵ فوت در شمال جورجتاون بود.
یک سری مبلمان و وسایل بزرگ داشتم که کشانکشان آنها را به خیابان رساندم تا ماموران شهرداری بیایند و آنها را ببرند، ولی تازه فهمیدم که برنامۀ جمعآوری این وسایل از سطح شهر تا چند هفتۀ دیگر لغو شده است.
این کارها مرا از پا انداخت.
کرونا؛ گزینهها و محدودیتها در میانه یک فاجعه بزرگ
من مسلما خیلی دوست داشتم پیش پیتر باشم، ولی به این آسانیها نیست. اول اینکه من در آنجا به خدمات درمانی دسترسی ندارم و با توجه به شرایط سلامتیام، مشکل بزرگی است.
دوم، من ترجیح میدهم الان سوار هواپیما نشوم، چون فرودگاهها کانون گسترش این ویروس بوده است.
گزینۀ دیگری که دارم، رانندگی از جورجتاون تا شارلوتتاون است، که ۱۷ ساعت طول میکشد و باید تنها بروم. معلوم هم نیست که چه تعداد توقفگاه بینراهی و متل در طول مسیر باز باشد. اصلا هم دوست ندارم در طول شب رانندگی کنم. اگر در نیوبرانزویک جاده یخ زده باشد چه؟
حتی اگر بتوانم خودم را به آنجا برسانم، باید برای حفظ سلامت پیتر، خودم را در یک بخش جداگانه در خانه، ۱۴ روز قرنطینه کنم. او مجبور است در این دوران کار کند، چون شرکت او دارو و ضدعفونیکنندۀ دست تولید میکند.
آخرین چالش این بود که خریدارها دوست داشتند بر طبق قرارداد، خانه را دوباره بررسی کنند. فکر میکنم آنها فقط میخواستند مطمئن شوند که ما لوازم خانه را عوض نکرده باشیم یا هیچ تغییر مهم دیگری در ملک ایجاد نشده باشد، اما آمدن افراد جدید به خانه در آن وضعیت اصلا فکر خوبی نبود.
انجمن املاک و مستغلات انتاریو Ontario Real Estate Association میگفت معاملۀ چهره به چهره راه خوبی نیست، اما هیچ دستورالعمل خاصی در مورد بندهای مرتبط با بازرسی وجود نداشت.
تنها چیزهایی که باید جابهجا میشدند چند باکس، تختخواب من و تلویزیون بودند. با یک شرکت باربری محلی تماس گرفتم. آنها گفتند که برای جابجائی این چند قلم، ۱,۲۰۰ دلار از من میگیرند که قیمت خندهداری بود. حتی اگر میلیونر هم بودم چنین پولی پرداخت نمیکردم؛ بنابراین راهی پیدا کردم که خودم این کار را انجام بدهم.
منتظرم این فیلم اکشن به پایان برسد
حالا بعد از تمام این ماجراها فعلا در حال گفتوگو با مشاور املاکم هستم و دارم سعی میکنم که خریدارها را راضی کنم از طریق تماس تصویری خانه را بررسی کنند. اگر قرارداد نهایی نشود احتمالا دوباره به خانه برمیگردم. نمیخواهم دوباره وارد فرایند فروش بشوم؛ چون خیلی خستهام.
خانهای در آلیستون پیدا کردم و آن را رزرو کردم. به نظر میرسد که بتوانم مدتی را در آنجا بمانم. فقط دعا میکنم که ماجرای نیاگارا دوباره تکرار نشود. اگر آنجا جور نشود، در هتل میمانم.
سعی میکنم فراموش نکنم که فقط من نیستم که چنین دوران دشواری را پشت سر میگذارم. الان هر کسی داستان خودش را دارد. به من سخت گذشته است ولی سعی میکنم خنده بر لبهایم باشد. خالی کردن خانه در ۲۷ می مثل پایان یک فیلم اکشن است: من به طرف غروب قدم برمیدارم و همه چیز پشت سرم در شعلههای آتش میسوزد!